میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 9 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی

فصل نهم : فرشته

 


صبح ، بعد از رسوندن نازنين به مدرسه . ميخواستم برم پيش هوشنگ آرايشگرم . بايد كمي به وضع موهام مي رسيدم و براي پنجشنبه هم باهاش هماهنگ مي كردم ، آرايشگاهش توي ميدون ونك بود . خيلي زود بود . واسه همين اول سري زدم به كله پزي ، نرسيده به چهار راه پارك وي و حسابي خودم ساختم . وقتي از كله پزي خارج شدم ، با مدرسه تماس گرفتم . آقاي حيدري دبير ورزشمون گوشي رو بر داشت . سلام كردم .

جواب بلند بالايي داد و گفت : به.... به شاه دوماد ................. بي معرفت ...... يواشكي و......... بي سر وصدا ....... باشه.... باشه ....... 

حسابي داغ كرده بودم....... تو دلم داريوش رو چپ و راست ميكردم ، ....... گفتم : آقاي حيدري در خدمت شما هستيم انشالله

گفت : شوخي كردم پسرم .... خوشبخت باشي ....... خيلي خوشحال شدم ، شنيدم ........

 تشكر كردم و گفتم : ببخشين آقاي ضرغامي دم دست هست ؟

گفت : اگه نباشه هم ميارمش دم دست ....

چند لحظه گوشي رو نگهدار ......... بعد از مدت كوتاهي ‌،‌ آقاي ضرغامي هن وهن كنان از پشت تلفن گفت : بفرماييد جناب بازرس ..... 

گفتم : بازرس كيه ، منم آقاي ضرغامي ...... 

عصباني گفت : اي حيدري ذليل مرده ، قلبم اومد تو دهنم .......... 

گفتم : چيه؟

گفت : اين حيدري ...... بمن گفت بازرس منطقه پشت خطه........ دوييدم ....... گفتم چي شده ؟!!!!!!! يك بلايي سرش بيارم كه مرغا كه هيچي..... مرغانه هام به حالش گريه كنن ..... بعد ادامه داد : خوب .......... خوبي پسر؟...... 

گفتم : ممنون ......

 گفت : بگو .... چيكار داري؟ ..... 

گفتم : آقا تو تموم مدرسه جار زدين ؟

گفت : دور از جون شما من غلط كرده باشم ......... كار اون پسر خاله خوش چونه خودتون .......... مَعرف حضورتون كه هستن ؟.......

 گفتم: ب.......ل......ه.

 گفت : خب كارت رو بگو كه حسابي سرم شلوغه ......

 گفتم : ميخواستم به اطلاعتون برسونم. تعداد كاستهاي خانم هايده جان دوبرابر شد ........ 

خوشحال گفت : قربان شكل ماهت برم .......... جان من .......احمد جان تو چقدر ماهي ........ 

گفتم : قابل شما رو نداره....... 

گفت : خب حالا چيكار بايد بكنم ........

گفتم : هيچي اين پسر خاله دهن لق ما هم تا پنجشنبه نمي آد .....

 ناگهان لحنش عوض شد و گفت : شرمنده .....احمد آقا جان ....... ببخشيد ...... معامله بي معامله....... منم يه سنگ ميزارم رو اين دل صاحب مرده ام  و از خير نوارهاي خانم هايده جان كه الهي فداش بشم من ..... ميگذرم .......

 گفتم : واسه چي ؟..............

 گفت : من مخلص خودتو هفت جد وآبادتم هستم ........... اما داريوش خان دهن لق ، دودمان منو به باد ميده ........ آقا فرداس كه تو مدرسه چو بندازه ...... كه آقاي ضرغامي نوار خانم هايده جان گرفت و ..... خلاصه ديگه ........

 گفتم : آقاي ضرغامي ....اين حرفا چيه ؟ ......... من چيزي بهش نمي گم ....... مطمئن باش .......

 گفت : احمد آقا جان ..... خر ما از كره گي دم نداشت ....... 

گفتم : ...... آقاي ضرغامي ........ 

گفت : احمد آقا جان اصرار نكن ............ 

با لحجه رشتي گفتم : آقاي ضرغامي جان تي بلا مي سر , گوشت بدم من ....... و ادامه دادم ، من يه كارت افتخاري دارم براي كاباره ميامي ........... 

گفت : خب مبارك باشه........ من چيكار كنم .......

 گفتم : سلامت باشين ....... آخه مگه خبر نداری آقاي ضرغامي جان ...... که  خانم هايده جون هر شب اونجا برنامه زنده داره ...... 

اينو كه شنيد ..... نيشش تا بنا گوشش باز شد و گفت : راست ميگي احمد آقا جان ....... 

گفتم : دروغم چيه ؟ ......... 

گفت : يعني ........

گفتم : ب....ل.....ه ........خود خودش , از نزديك ميشه ديدش حتي شايد بشه يه چند دقيقه اي دعوتش كرد سر ميز ......

 آه بلندي كشيد و توي رويا فرو رفت ....... 

گفتم : آقاي ضرغامي پشت خطي .......

دوباره آهي كشيد و گفت : آره احمد آقا جا ن ...... بگو گوش ميكنم ........ 

گفتم : آقا وقتتون رو نگيرم ،آخه گفتين خيلي كار دارين ..... گفت : گور پدر كار .... اصلا از قديم گفتن كار مال تراكتوره ...... داشتي ميگفتي ........

در همين زمان گفت : زهر مار....... مگه نمي بيني دارم در مورد يه موضوع بسيار مهم با تلفن حرف ميزنم ...... برو پشت در واسا تا بيام .

 فهميدم با يكي از بچه هاس ..... گفتم : چيزي شده .......

 گفت نه ، اين رسولي كلاس سوم بود....... ميبينه دوتا مهندس دارن با هم حرف ميزنن ، اومده ميگه بيلم كو....... شيطونه ميگه ....... استغفرالله ....... تو بگو عزيز جان .......

 گفتم : ميخواستم بگم اگه افتخار بدين در خدمت شما هم باشيم .........

 مثل بچه ها ذوق زده شد و گفت : احمد آقا جان ...... به سرت قسم ........ من هميشه گفتم و بازم ميگم ، اگه توي اي بيست وچند سال خدمتم ....... چه اون موقع كه رشت بودم و چه از زماني كه اومدم اين تهرون خراب شده ......... يه دونه دانش آموز با مرام داشتم ، خودت بودي و بس ....... 

گفتم : شما لطف داري ......... پس انشالله برنامه اش رو مي چينم .......... اين داريوش ........... 

گفت : فقط محض گل روي احمد آقا جان خودم .......... و الا, اگه به خود نكبت دهن لقش بود . صد سال سياه ..........

 گفتم : دستت درد نكنه آقاي ضرغامي ....... 

گفت : خواهش ميكنم ........... فقط نوارها يادت نره ......... 

گفتم : اونم به چشم ........  خداحافظي كردم . به طرف آرايشگاه حركت كردم ............ ساعت هشت و ده دقيقه بود كه به اونجا رسيدم . شاگرد هوشنگ تازه داشت كركره رو مي داد بالاهوشنگ تا چشمش به من افتاد به طرفم اومد و با من رو بوسي كرد . با خودم گفتم ......... اي داريوش ........... فكر كردم هوشنگ رو هم با خبر كرده . اما خيلي زود فهميدم نه ........ در جريان نيست . يك ربعي طول كشيد تا هوشنگ آماده شد . يه دستي به موهاي سرم و صورتم كشيد و مرتبشون كرد و بعد موهام و شست و با سشوار فرم داد . همين جور كه كار مي كرد ماجرا رو آروم ...... آروم...... براش تعريف كردم و بهش گفتم : كه براي پنجشنبه بعد از ظهر يه وقتي برام بذاره . خيلي خوشحال شده و تبريك گفت ، يه وقت واسه دو بعد از ظهر پنجشنبه برام گذاشت . موقع خارج شدن هم هر كاري كه كردم پول نگرفت ......... خواستم به شاگردش هم انعام بدم نذاشت ........

به شوخي گفت : پنجشنبه دوبله ميگيريم .......... 

ديدم اصرار بي فايده است . تشكر كردم و از آرايشگاه خارج شدم . ساعت از ده و نيم هم گذشته بود........ با خودم گفتم ، فرشته ديگه بايد از خواب بيدار شده باشه به مغازه هوشنگ برگشتم و اجازه گرفتم يه زنگ بزنم ...... بعد تلفن فرشته رو گرفتم . هفت ، هشتا زنگ خورد تا گوشي رو برداشت ....... هنوز خواب آلود بود گفتم : سلام . 

گفت : زهر مار و سلام ........ مگه گيرت نيارم ........ 

گفتم : فرشته .........

 گفت : همون كه گفتم . زهر مار......... بد نقشه اي برات كشيديم ...... 

خنديدم و گفتم : كشيدين ....... 

گفت : اره ........كشيديم.......منو آرام ..........

 گفتم : آخه چرا ؟ .......... 

جواب داد : مي فهمي ............ پرسيد : كجايي ...... 

گفتم : ونك هستم ..........

 گفت : بيا خونه كارت دارم ....... 

گفتم : بايد برم دنبال .......... نذاشت حرفم تموم بشه ،

گفت : آهان ........... دنبال دختر شاه پريون .........نازنين خانم ........... 

گفتم : ........ آره ..... اشكالي داره ......... 

گفت : نه ،........ چه اشكالي داره ، ........ هرچي نباشه همسرت ديگه ،....... پوستت رو غلفتي مي كنم . مگس بيباك ؟ .... دم در آوردي واسه من ؟......... 

گفتم : فرشته ........گوش كن ........

 قاه قاه خنديد وگفت : نه تو گوش كن ........... شوخي كردم باهات ، بهت تبريك مي گم ، نمي تونم بگم خيلي خوشحال شدم .......... اما خوشحالم ، برات آرزوي خوشبختي مي كنم .............. ببين ما هنوز دوست هستيم ....... مثل قبل . نازنين هم به جمع مون اضافه شده ....... قبول ؟........... 

گفتم : قبول ............... 

ادامه داد ‌: ببين از شوخي گذشته ، يه پيشنهاد كاري بهم شده مي خوام باهات مشورت كنم ....... واسه همين امروز بايد حتما ببينمت ........ ساعت چهار با آرام ............. تريا شاه عباس قرار دارم . منتظرت هستم .......... البته با عروس خانم خوش شانست .......

 گفتم : كلكي كه در كار نيست ؟

گفت : نه به جون تو .........

 گفتم : باشه ......... خداحافظي كردم و گوشي رو گذاشتم . 

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: میبینمت که تماشا ..

تاريخ : یک شنبه 3 آذر 1398 | 1:28 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.